قسمتی از متن رمان:
سیاهی شب تمام فضای حیاط را احاطه کرده بود، نگاهم از پشت شیشه های سرد
که از نم باران بخار کرده بود به آسمان ابری دوخته شده که مانند دل من
غمگین و پر از ابرهای خاکستری بود.
از صدای غرش آسمان یکباره نگاهم برگشت و گویی قلبم از جایش کنده شد و فرو ریخت.
به
سمت در میروم و در را به دور بحث های بی پایان این خانه می بندم، کلید را
آرام می چرخانم و با خیال راحت روسری نخی قواره دارم را که بیست و چهار
ساعته مانند سربازی لب مرز روی سرم نگهبانی می دهد را بر می دارم و همان
طور که پنجره را باز می کنم و برس دسته شکسته اش را از لب طاقچه کوچکش بر
می دارم و همان جا بی حوصله کنار طاقچه می نشینم، کشی که موهایم را در هم
تنیده باز می کنم، همین که آزاد می شوند ریشه هایش تیر میکشند، سرم را میان
درد...دریافت
حجم: 993 کیلوبایت